جدول جو
جدول جو

معنی ویله کنان - جستجوی لغت در جدول جو

ویله کنان
(وَ / وِ لَ / لِ کُ)
صفت بیان حالت از ویله کردن. نعره زنان. فریادکنان، ناله کنان:
در او مرغ و نخجیر گشته گروه
برفتند ویله کنان سوی کوه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
ویله کنان
نعره زنان فریادکنان، ناله کنان: (ددو مرغ و نخجیر گشته گروه برفتند ویله کنان سوی کوه) (شا)
تصویری از ویله کنان
تصویر ویله کنان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مو یَ / یِ کُ)
در حال مویه کردن. در حال موییدن. گریه کنان. (از یادداشت مؤلف) :
نمودی به من پشت همچون زنان
برفتی غریوان و مویه کنان.
فردوسی.
و رجوع به مویه و مویه کردن و مویه گر شود
لغت نامه دهخدا
(فُ مُ دَ)
ویله زدن. بانگ برزدن. نعره برآوردن:
به بالا برآمد جهانجوی مرد
چو رعد خروشان یکی ویله کرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
دهی از دهستان درجزین بخش رزن (ر ز) شهرستان همدان واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری قصبۀ رزن و 2 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو رزن به همدان. کوهستان، سردسیر، دارای 60 تن سکنه. آب آنجا از رودخانه، محصول آنجا غلات و حبوبات و صیفی و لبنیات. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حمله کنان
تصویر حمله کنان
تازان
فرهنگ لغت هوشیار
ناله کننده: هربن مویت غمی وناله کنانست هرسرمویت که آه، یارتوگم شد، (خاقانی لغ)، درحال نالیدن: دوش همی گشتم من تابسحرناله کنان بدرک بالصبح بداهیچ نومی ونفی. (دیوان کبیر 33: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویله کردن
تصویر ویله کردن
ویله زدن: (ببالا بر آمد جهانجوی مرد چو رعد خروشان یکی ویله کرد)، ناله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویله کردن
تصویر ویله کردن
((~. کَ دَ))
ناله کردن
فرهنگ فارسی معین
آدم لاابالی در کار و تلاش
فرهنگ گویش مازندرانی